آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

الان که دارم این نا مه را می نویسم(مسابقه شماره 3)

  متن نامه: Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} ...
17 اسفند 1389

نوروز باستانی و آیین های قشنگش

  روزت خوش عزیزم مامانی اومده اینبار ومی خواد که واست حالا که به نوروز باستانی نزدیک می شیم یکمی از مراسمها وآیین های نوروزی بگه. گل مامان هیچ وقته هیچ وقت اصالت خودتو از دست نده. ایرونی باش و به آیین پدرانت احترام بگذار خب بریم سر اصل مطلب:   ۱- سال نو - کوزه نو ایرانیها در شب چهارشنبه سوری کوزه‌های سفالی کهنه رو بالای بام خونه برده، پایین پرتاب می کردنو اون‌ها رومی‌شکستند و کوزهٔ نویی رو جایگزین می‌ساختن. که این رسم الان نیز در برخی از مناطق ایران معموله  و بر این باورن که در طول سال بلاها و قضاهای بد در کوزه متراکم می‌شه که با شکستن کوزه، اون بلاها دور خواهد شد. ۲- آجیل مشگل‌گشای، ...
15 اسفند 1389

خانوم گلا مامان جونا خبر

سلام به همه مامانای گل ودوست داشتنی. وسلام به گل پسر مامان. ببخش که این روزا غیبت دارم. خونه تکونی و خرید عید با جشن تولد ۵شنبه شب تو یکمی منو در گیر کرده . حتما بهت سر می زنم. مامان جونا خوب یه خبر: اگه دوست دارین راجع به مقام عزیز مادر مطلبی بنویسین حتما به وبلاگ زیر با  پسورد ۲۲۰۰۰ سری بزنین. ممنونم   http://zeiba111.blogfa.com /   از همه دوستای گلم ممنونم که در نبود من پسرکمو فراموش نمی کنید ...
15 اسفند 1389

یک تیکه از کیک ...

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;}   گاهی اوقات از خودمان می پرسيم:   انجام چ...
11 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام گل پسر مامان امروز صبح که اومدم بالای سرتو دیدم مثل فرشته ها آروم دستاتو گذاشتی زیر سرتو لالا کردی.خدارو هزار بار واسه نعمت و رحمتی که بهم هدیه کرده ویه وقتایی من از سر نادونی یا شایدم خستگی یه حرفایی می زنم که دلشو به درد میارم شکر کردم. از خدا می خوام جهالت منو نادیده بگیره و تو فرشته کوچولو رو در پناه دستای مهربونش حفظ کنه. گلم امروز یه سری به سایتای دیگه زدم. آخه با اومدن این فناوری عجیب یعنی کامپیوتر دیگه کمتر ما آدمای تنبل سری به کتابخونه های شهر حتی کتابخونه خونگیمون می زنیم. واسمون این راحتتره که بشینیم یه گوشه و با زدن چند تا دکمه کلی مطلب پیدا کنیم . تازه بعضی وقتا به صحت ودرستیشونم شک کنیم. کجا بودم عزیزم! آ...
11 اسفند 1389

برای همسرم همدمم مونسم و تنها بهانه زندگی ام

      همسر عزیزم     شب هنگام که خسته ایم از کار که خسته ایم از روز که خسته ایم از تکرار نمی شود که بهار از توسرسبزتر باشد. این متن رو از کتاب یک عاشقانه آرام نوشته مرحوم نادر ابراهیمی که یکی از عزیزترین نویسندگان محبوبم بود تقدیم می کنم به تنها بهانه من برای عاشقانه هایم.   پسرکم پدر فرشته زمینی خستگی ناپذیریست   که همچون باغبان برای گلست. دوستش دارم و دوستش داشته باش.       مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل ...
10 اسفند 1389

عکسهای جدید این چند روز غیبت مامانی وآقاپسر

وای وای چه اخمی. تازه از خواب بیدار شده بودی. دوست نداشتی از تخت بیای پایین   این چند روز که رفته بودیم خونه آنا جون. درنبود فرشمون. توعاشق کامفیوتل بازی هستی. کلا عاشق الکترونیک و برق و یه جورایی می خوای جای بابایی رو در محل کارش بگیری ببین چه کار خطر ناکی. اگه یکمی دیرتر به اتاقت سر می زدم از تختت افتاده بودی. از خواب بیدارشدی و صداتم در نیاوردی که بفهمم بیداری. واااااااااای چقدر اونروز ترسیدم. فکر نمی کردم بتونی بلند شی خوشتیپ کردی. چون قرار بود ظهر جمعه مامان جون(مامان بابایی)و عموجون بیان خونمون. کلا مهمون دوست هستی و کلیم پشت سر مهمون گریه می کنی. از درآویزون می شی که توام باهشون بری گردش. اونروز مجبور شدم موقع...
10 اسفند 1389

صداقت کودکانه

    یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده! ...
9 اسفند 1389

انیشتین و راننده اش

    انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود كمك می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می كرد بلكه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریكه به مباحث انیشتین تسلط پیدا كرده بود! یك روز انیشتین در حالی كه در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت كه خیلی احساس خستگی می كند...! راننده اش پیشنهاد داد كه آنها جایشان را عوض كنند و او جای انیشتین سخنرانی كند چراكه انیشتین تنها در یك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی كه سخنرانی داشت كسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول كرد، اما در مورد اینكه اگر پس از سخنرانی سوالات س...
9 اسفند 1389

داستانکی برای گل پسر

  کدام مستحق تریم ؟ شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت. پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه. میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید.. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه؛ تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه !...
9 اسفند 1389